سلامی پوچ بودم
اما یک خداحافظی پر شور و حال
باوری بودم که هیچ وقت باور نشدم
شیشه ای بودم ترک خورده در انتظار یک تلنگر
که تلنگر را زدند اما با بیرحمی
اکنون زیستن را باور ندارم
در انتظار پایانی ساکتم
خواهم رفت برای همیشه
اما بی خبر ؛هیچ کس از رفتنم با خبر نخواهد شد.
دریاچه ای نیمه خشکم
که دور تا دورم را ترکهای ناشی از خشکیدگی پوشانده
اینک دیگر گنجشکان را بروی شاخه هائی خشک
که روزی سایه شان مرا پوشانده بود نه میبینم نه صدایشان را می شنوم
برگهای پائیزی خبر از رفتن میدهند
شاعر:مریم فارسی
سلام دوست عزیز
شعر زیبای شما رو خوندم
بعضی وقتا باید سکوت کردو لبخند زد ، اما چون قول داده بودم این چند خط و نوشتم
امیدوارم سبک شعرتون رسم زندگی شما نباشه، هرچند که بسیار زیباست....
سلام از ماست---
ممنونم
کاش با سکوت میشد تمام حرفای دل و زد
مرسی از اینکه به قولتون عمل کردید
خوشحال شدم نظرتون و دیدم
نمیدونم----مرسی ---:)