خسته ام از این همه لبخند های اجباری

  

 

خسته ام از این همه لبخند های اجباری 

خسته ام از این همه محبت های تصنعی دیگران 

خسته ام از این همه دو روئی 

خسته شدم از این همه نارو خوردن در قبال محبت ها 

خسته ام از این همه دل شکستن ها 

خیلی سخت که چشمات پر بار اشک باشه 

ولی بلاجبار پنهانش کنی 

 خیلی سخت به چشم مزاحم نگاهت کنن  

و مجبور باشی بری 

اما به روی خودت نیاری 

خیلی  سخت  

خسته ام از این همه بغض نگهداشتن

دارم میخوانم 

ترانه رفتن 

منم همون مسافر  

دیدید چه تنهاست؟ 

نینوازی می نوازد  

ترانه رفتن من و 

باید دیگه برم

نوای دوباره  جدائی ، بی همسفری  ، تنهائی

میدمد نغمه تلخ نبودن را .............

این است توصیف تنها ماندن 

دارم میرم  از این دیار 

شاید که روزی  

گریه ها خنده شوند (کسانی که از بودنم ناراحتن) 

روی هر قاصدکی  

پای هر برگی 

در گوشه گوشه صفحه های مانده زندگی 

خواهم نوشت 

وصف حال خویش 

می فرستم  

 از دیار غربت سرگذشتی از خویش 

تا بفهمند این همون ................... 

شاید که روزی 

باور کنند................ 

 

 

شاعر: مریم فارسی 

همون چت


وقت رفتن شد و من دلواپسم   انگار که یه عمر که تو قفسم
حالا وقت پر کشیدن منه      من حالا منتظر یک سفرم
سفری از شب تار یک به سحر   رد شدن از لحظه های بی ثمر
عبور از روزای سخت در به در   حالا  وقتشه باید برم سفر
رفتنو تازه شدن مثل بهار            گذر از خزون سرد انتظار
رسیدن به ساحل خوشبختی ها      دل من ای دل من طاقت بیار
من حالا خود خود مسافرم    از شب وتنهایی ها می گذرم
می رمو پا می ذارم تو جاده ها     ظلمت شبای سردو می شکنم
دل من فقط به فکر رفتنه    تو سرم هوای پر کشیدنه
حالا  جاده هاو من همسفریم    وقت آزادی اززندون تنه
وقت آزادی اززندون غمه

رسیدن به ساحل خوشبختی ها      دل من ای دل من طاقت بیار

میدونم که می دونی چرا؟!

 

 

هوای این دل ابری

چشام هواش بارونی

ببین این قطره هارو 

چقدر غمگین بمون 

چقدر تنها بخونم 

چقدر سخت خداا 

 

اگه تنهائی خوب بود 

چرا دل آفریدی ؟

چرا عشق آفریدی؟ 

مگر تنهائی زیباست؟ 

تمام خاطراتم 

تمام گریه ها 

تمام خنده هایم 

 خداوندا

چگونه دل کنم من  

از این همه ......................  

خدایا.............................

شاعر: مریم فارسی